Web Analytics Made Easy - Statcounter

خانه ای که با همه وسعتش  هر گوشه ای که بنشینی حتی انجا ها که عکس گنبد توی مردمک چشمهایت نمینشیند، بازهم مطمئنی که صاحبخانه پیش رویت نشسته و دل به دلت داده است. این است که چه روبه روی پنجره فولاد باشی یا گوشه ای از رواق ها، بی اختیار سفره دلت را باز می کنی و ساعت ها با صاحبخانه دل می دهی و قلوه می گیری.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

حالا تصور کن  بین این گفتگوی خودمانی یک مرتبه کسی به شانه ات بزند و بگوید بفرما چای. مهمان آقایی.

مولودی استکان ها

هنوز صحن جامع رضوی تمام نشده است که صدای جیرینگ جیرنگ استکان و نعلبکی های بلوری زودتر از عطر چای  به استقبالم می آید  و خبر می دهد  به  چایخانه حضرت نزدیک می‌شوم. انگار استکان و  نعلبکی ها برای خودشان مولودی گرفته باشند. هنوز خیمه چایخانه را ندیده ام که پیرمردی با دو استکان چای در دست روبه رویم پیدا می شود و بی تعارف همانجا کف صحن می‌نشیند و به دیوار پشت سرش تکیه می دهد. اولین قلپ چای را که تنهایی سر می کشد، دوست دارم نزدیکش بنشینم و بپرسم پدرجان شما  از کدام جنگ روزگار این دو استکان چای را به سلامت گذرانده ای تا اینجا میان صحن با خدا چای بنوشی؟  اما دلم نمیآید خلوتش را بهم بزنم و کمی دورتر می ایستم و با حسرت به حظی که از نوشیدن این چای خاص دو نفره می برد ، نگاه می کنم که پسربچه ای با سبد صورتی در دست نگاهم را می دزد.توی سبد چندتایی  استکان و نعلبکی دارد و تند تند قدم برمی دارد. هر چند قدم یک بار می ایستد و از گوشه‌ای استکان های خالی را جمع می کند.  دنبالش می روم و با هم به چایخانه حضرت می رسیم.

اینجا خانه خودشان است

زن ها و مردها هر کدام گوشه ای را پیدا کرده و روی زمین یا صندلی هایی که تک و توک هستند، نشسته اند. خانمی می گوید که گاهی فرشی هم اینجا پهن است و روی فرش چای خوردن صفای دیگری دارد. همسفرش می گوید که بیا یک سینی برداریم و چای را ببریم داخل صحن و مامان اینها را غافلگیر کنیم. انگار راستی راستی خانه خودشان است و اختیار همه چیز را دارند. خانواده ای کمی دورتر از ما دور هم نشسته اند و یک سینی چای هم بینشان است. صدای بگو بخندشان از بقیه صداها بلند تر است. پیرمردی که لابد بابا بزرگ جمع است، یک قلپ چای که می‌نوشند، دست می کند توی جیبش و چندتا  اسکانس می‌گذارد توی سینی کنار استکان ها  بچه ها سربه سرش می‌گذارند  آقاجان چای مجانی ست. می‌خندد که خودم می‌دانم بابا این را گذاشتم کنار که یادم باشد  ما هم توی نذر چای شریک شویم. جمعشان ده پانزده نفری می شود. می توان حدس زد که همگی خواهر و برادر یا عروس و داماد هستند. یک زوج از بقیه شان ترگل و وگل تر هستند و بعید نیست که عروس و دامادتازه جمع  باشند. چه وقتی قشنگ تر از ایام ازدواج حضرت زهرا (س) و امام علی (ع)  برای جشن و شادی. یکی از خانم های جمع شاکی می شود که چای به من نرسید. دختربچه ای از جمعشان جدا می شود و برای گفتن چای می رود داخل صف و من هم به دنبالش می روم.

دل هایی که برای خدمت مشتاقند

توی صف  یکی دو نفر جلوتر از ما ایستاده اند به گرفتن سلفی، دختر خودش را هی کج و راست می کند که حتما شعر بالای سرش در قاب عکس بنشیند. کسی بهشان اعتراض نمی‌کند که راه را بسته اند. انگار حال همه خوش است و دنبال بهانه ای برای خوش و بش هستند. آن طرف نرده های سبز رنگ هم چندتا خانم دیگر  با استکان چای مشغول گرفتن سلفی هستند. اصرار دارند  پنج شش نفری توی کادر جا شوند و چایی هایشان هم حتما دیده شود، صدای خنده و شوخیشان یک لحظه قطع نمی شود. خادمی می گوید:« بجنبید خانم ها چایتان سرد شد.» مشغول تماشایشان هستم که نوبت به من می رسد. تازه چشمم به داخل چای‌خانه می افتد. سماورها می‌جوشند و قوری ها به  صف شده اند. قل قل سماورها مرا یاد روضه های خانه خودمان می اندازد. صدای مامان توی گوشم است که می گوید سماور را ندهید فاطمه آب کند، خونسرد است و آب دیر جوش می آید. توی دلم می‌خندم و با خودم می‌گویم معلوم است که خادم‌ها دلشان حسابی جوش مهمان ها را می زند که آب سماورهایشان اینطور جوش جوش است. یکی تند تند نعلبکی می‌گذارد روی پیشخوان و دیگری استکان ها را می چیند و نفر سوم استکان ها را از چای  پر می کند. ماشالله یک نفر هم دستش نمی لرزد و یک قطره چای توی نعلبکی ها نمی ریزد. می دانم که چای ریختن توی هیئت برای خودش یک درجه استادی دارد و از طرزکار این خادم ها می‌فهمم  حسابی توی ریختن چای حرفه ای شده اند و اوستای کار هستند.  پشت سر سماورها سبدهای صورتی را می بینم که پر و خالی می شوند . چندتا سینک هم برای شستن استکان ها هست. از دلم می گذرد که چه خوب که حوصله کرده اند و با این همه ریخت و پاش کنار آمده اند و توی استکان بلوری به زائر آقا چای تعارف می‌کنند. پشت بندش دستم را  گاز می گیرم که یک وقت چشمشان نکنم. چای را برداشته و از کنار خانم های سلفی بگیر رد می‌شوم و کنار چند خانم دیگر روی پله ها می نشینم.

قند سفره آقا مضر نیست

اینجا هم بساط سلفی به راه است. خانمی دوربین را به سمت خیمه گرفته و با صدای خوش می خواند: بهشت اینجاست اینجایی که دارم چای می نوشم و بعد دوربین را به سمت خودش می چرخاند و لبخند می زند. کارش که تمام می شود تازه من را می بیند و لبخندش بزرگتر می شود  و چایی که توی دستش دارد را تعارف می کند. تشکر می‌کنم و استکان خودم را نشانش می دهم. می گوید جای مادرم خالی، خدابیامرز اگر بود مطمئنم بعد از زیارت آقا از مقابل چای‌خانه جای دیگری نمی‌رفت. می‌گویم خدا رحتمشان کند، ان شالله امام رضا(ع) آن دنیا پذیرایشان باشند. سرش را تکان می دهد و می گوید: ان شالله البته بماند که خدابیامرز دیابت داشت با این همه شیرینی نمی دانم چکار می کرد. خانم دیگری که حرفهای ما را شنیده وارد گفت و گوی ما می شود  و ‌می‌گوید این چه حرفی است مادر، قند سفره آقا مضر نیست بماند حتما فایده هم دارد. به این چیزها فکر نکن و کامت را شیرین کن. من خودم رژیم دارم اما این چای دومم است و بعد با شیطنت  می‌خندد. دیگری که لهجه اصفهانی دارد توی بحث می آید و می گوید : منم یاد مامانم و چای روضه هایش افتادم. خودش همیشه تا وقتی که آرتروز امانش را نبریده بود، می نشست پای سماور و چای می‌ریخت و گاهی اگر کسی مریض بود هم  برایش از چای و قند روضه کنار می گذاشت.  حالا که نیست  کاش می شد کمی قند و چایی براش ببرم. زن دیگری از نذری خبر می دهد و اینکه می توانید مقداری از خادم‌ها قند و یا چای خشک بگیرید. حرف نذر که می شود خانم ها به پرس و جو می افتند و مضر بودن قند را فراموش می کنند.

اینجا برات کربلا می دهند

من می چرخم سمت پیرزنی که با نوه اش کمی آن طرف تر نشسته اند. نوه چای را ریخته و پیرزن می خندد که خانه آقا را نوچ کردی. بهشان دستمال تعارف می کنم و می گویم الان برایتان یک چای دیگر می‌گیرم اما پیش از آنکه بلند شوم پسربچه ای سینی در دست  بهمان چای تعرف می کند. پیرزن با خوشحالی چای را برمی دارد و می گوید خدا خیرت بده مادر و رو به من ادامه می دهد : سری قبل که آمدیم مشهد صف چای از اینجا تا آن طرف بود من هم که نا نداشتم مجبور شدم از خیرش بگذرم ولی دلم بهانه می گرفت. بچه ها سربه سرم می‌گذاشتند که شکمو نباش. فک کن همینطور غصه دار توی صحن جامع نشسته بودم که مثل همین حالا یک جوانی دوتا چای گذشت مقابلم و رفت. به بچه ها گفتم دیدید به من خندید اما آقا خودش روزیم را رساند. دختر جوانی که کوله پشتی انداخته با سبد صورتی به سمتمان می آید و استکان های خالی را جمع می‌کند. بهش خداقوت می‌گویم با لبخند تشکر می کند و می گوید:  نذر دارم الان روز دوم است که می آیم و استکان های چای را جمع می کنم. دیگر کی فرصت می شود به این آسانی خادم زائر آقا بشوم.  زائر دیگری که تازه از راه رسیده حرف زن جوان را می شنود و می گوید خوش به حالت و پشت بندش آه می کشد. زن جوان می زند به شانه اش که چایت را بخور هرچه حرف داری همین جا به آقا بگو، غمت کم می شود. خانمی که لهجه کرمانشاهی دارد می گوید راست می گه مادر ، من خودم برات کربلام را همین جا از آقا گرفتم. وقت خوردن چای. امسال هم امیدوارم آقا یه شیرینی دیگه بهم بده. خیلی خوش اشتها هستم . بقیه به حرفش می خندد. زن اما خنده به لبش نمی اید، می گوید چی بگم از روزگار ، انگار قلبم از غصه آتیش گرفته. خادمی رد می شود روی همه با گلاب می پاشد. زن ها بلند صلوات می فرستند. زن هم دست می کشد به صورتش و گوشه لبش به لبخند باز می شود. انگار خنگی گلاب و عطر چای حالش را بهتر کرده است. پیرزن نزدیک گوشم می آید و می گوید: دیدی  مادر آقا خودش هوای همه ما را دارد.

فاحا آفاق

منبع: قدس آنلاین

کلیدواژه: استکان ها خانم ها گوشه ای

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۰۳۳۲۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایتی از طلبه جهادگر و مادر ۵ فرزند/ بچه ها برکت آوردند

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها: «صدیقه کلیجی» از طلاب دانش آموخته مدرسه علمیه تخصصی الزهرا (س) ساری و مادر پنج فرزند است. این بانوی طلبه ۳۱ ساله که سطح دو حوزه را تمام کرده، خانه‌داری می‌کند و مدتی است که با یک شرکت دانش بنیان همکاری دارد و محصولات آرایشی و بهداشتی به همراه مشاوره رایگان در اختیار دوستانش قرار می‌دهد.

وی مادر سه پسر و دو دختر است که با ما هم صحبت شده است.

*پس از ازدواج تصمیم داشتید صاحب چند فرزند شوید؟

۲ فرزند

*کدام مساله شما را به داشتن فرزند بیشتر ترغیب کرد؟

وقتی که دوتا از فرزندانم همبازی بودن دائماً حس رقابت داشتند و نسبت به هم گذشت نداشتند، زمانی که با مشاوره صحبت کردم گفت با آمدن فرزند سوم این مشکل حل خواهد شد، با وجود فرزند سوم گذشت و فداکاری را یاد می‌گیرند؛ واقعاً هم با بچه بعدی که به عنایت پروردگار دوقلو بودند اوضاع تربیتی بچه‌ها خیلی بهتر شد ولی داشتن دوقلو خیلی برای ما سخت بود.

*کدام یک از شما بیشتر مشتاق بودید برای داشتن فرزند به تعداد بالا؟

همسرم در خانواده‌ای به دنیا آمد که مادرشان به تک فرزندی اعتقاد داشتند، با وجود اینکه همسرم تک پسر بودند ولی اصرار داشتند که یک فرزند نهایت دو فرزند کافی است، خودم خیلی دوست داشتم به خاطر برکات زیاد چند فرزندی، فرزندان بیشتری داشته باشم.

*با توجه به داشتن پنج فرزندی آیا با مشکلاتی مواجه بودید؟

این سوال خیلی کلی هست قطعاً چه تک فرزندی و چه چند فرزندی یک سری چالش‌ها و سختی‌های خودش را دارد ولی ما همه چیز را به فال نیک می‌گیریم و با اینکه دوقلو داشتن سختی زیادی برای ما به همراه داشت، اقدام به فرزند پنجم کردیم، الان اگر کسی بخواهد به خاطر سختی‌های بزرگ کردن بچه از این کار امتناع کند قطعاً امام زمان (عج) هم بیایند بهانه‌ای دارد برای کمک نکردن به ایشان.

*اقتصاد زندگی شما بر چه مبنایی می‌چرخد؟ راحت‌تر بگویم زندگی شما با ۵ فرزند چگونه تأمین می‌شود؟

همسرم کارمند هستند، مثل اکثر مازندرانی‌ها که یا خانواده دختر یا پسر در بعضی از موارد کمک می‌کنند برای ما هم به همین صورت است، پدرم خیلی کمک کار زندگی ما هستند، چون ایشان کشاورز هستند و خیلی چیزها را نمی‌خریم، در واقع خدا پدرم را واسطه رزق ما قرار داده است و یکی از الطاف خدا به ما در این چند سال مستاجری، این بود که، صاحبخانه‌های خوبی در مسیر زندگی ما قرار داد، مکانی که در حال حاضر در آن زندگی می‌کنیم، طبقه پایین آن خالی است و صاحبخانه آن را اجاره نمی‌دهد و بچه‌ها خیلی راحت و بدون دغدغه همسایه آزاری تحرک دارند، همچنین صاحبخانه ما طی این سه سال مبلغی برای رهن و اجاره اضافه نکرده است.

*زیاد بودن تعداد بچه‌ها کار تربیتشان را سخت نکرده است؟

اتفاقاً وقتی یکی بود کارم سخت‌تر بود و خیلی به رفتار من و همسرم دقت می‌کرد و همیشه با ما حرف می‌زد و وابستگی‌اش به ما زیاد بود و باید سرگرمش می‌کردیم که واقعاً بعضی وقت‌ها خسته کننده بود، وقتی دوتا شدند همبازی پیدا کرد ولی فضای بین آنها رقابتی بود و به لطف خدا از بچه‌های بعدی همکاری‌شان در کار خانه خیلی زیاد شد و چون واقعاً من تنهایی به کارها نمی‌رسیدم، پسر بزرگم که هنوز ۱۰ سالش نشده آشپزی می‌کند، نان می‌خرد، جارو می‌کشد و ظرف می‌شوید.

حتی دوقلوهایمان که دو سال و نیم هستند با این قد کوچک کلی به کارهای خانه می‌رسند که حتی تصورش برای مادرهای تک فرزند و دو فرزند سخت است، با عشق به هم کمک می‌کنیم و این هم لطف خداست، به قول قدیمی‌ها «تو بچه اول را خوب تربیت کن بقیه بچه‌ها با دیدن رفتارهای او خودشان تربیت می‌شوند».

*خود بچه‌ها از اینکه به تعداد زیاد هستند، اذیت نمی‌شوند؟

نه اتفاقاً خیلی دوست دارند و به بقیه فخرفروشی می‌کنند.

*آیا تا الان با انتقاد اقوام و آشنایان هم مواجه شدید؟ مثلاً بگویند این همه بچه چرا؟

خیلی، دوستانم طعنه کنایه میزنند، باید فقط با یک لبخند از کنار این حرف ها رد شد.

*اگر به گذشته برگردید، همچنان به داشتن تعداد بالای فرزند تمایل دارید؟

بله شایدم بیشتر

آیا داشتن فرزندان زیاد، آثار و برکاتی در زندگی شما به همراه داشت؟

بله، هم برکات مادی هم معنوی، در بارداری اول ماشین خریدیم، بعد از دخترم پراید قدیمی‌مان را فروختیم و یه پراید صفر خریدیم، بعد از دوقلوها؛ فرزند آخری با اینکه جمع ما بیشتر شد ولی قدرت خرید ما به طرز معجزه آسایی بیشتر شد و خیلی راحت مسائل مادی در زندگی ما پیش می‌رود و به لطف خدا محتاج کسی نمی‌شویم.

کد خبر 6090840

دیگر خبرها

  • روایتی از تاثیرات حضور گشت ارشاد در خیابان‌ها
  • حسینیه امام خمینی(ره) حال و هوای کلاس درس گرفت
  • روایتی از شور واشتیاق معلم درتحصیل کودکان کار
  • روایتی از «گل آقا» نابغه تکرار نشدنی طنز ایران
  • هواداری که بازیکنان از او درخواست سلفی دارند!
  • (ویدئو) سلفی و سقوط وحشتناک با پاراموتور!
  • ویدئو| روایتی تلخ از عملیات‌های تروریستی گروهک انصارالفرقان
  • روایتی از طلبه جهادگر و مادر ۵ فرزند/ بچه ها برکت آوردند
  • ببینید | سلفی هنگام سقوط وحشتناک با پاراموتور!
  • روایتی مستند از دعوای ایران و افغانستان بر سر آب؛ دولت چه کرده؟ | فیلم